کنایه ازرسوا شدن. (از امثال و حکم دهخدا) ، نهایت خجالت کشیدن و منفعل شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). گویند او را چنان تر آوردم که شاخ برآورد. (آنندراج) ، امروز در موارد اظهار حیرت و شگفتی در برابر امور غیر متعارف و غیر معقول بکار میبرند: دروغهایی میگفت که شخص از شنیدنش شاخ برمی آورد
کنایه ازرسوا شدن. (از امثال و حکم دهخدا) ، نهایت خجالت کشیدن و منفعل شدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). گویند او را چنان تر آوردم که شاخ برآورد. (آنندراج) ، امروز در موارد اظهار حیرت و شگفتی در برابر امور غیر متعارف و غیر معقول بکار میبرند: دروغهایی میگفت که شخص از شنیدنش شاخ برمی آورد
در محاورۀ امروز بمعنی بسیار تعجب کردن است. (فرهنگ نظام). عظیم حیرت کردن از شنیدن یا دیدن چیزی، در تکلم بمعنی بسیار پشیمان شدن. (فرهنگ نظام). رجوع به شاخ برآوردن شود
در محاورۀ امروز بمعنی بسیار تعجب کردن است. (فرهنگ نظام). عظیم حیرت کردن از شنیدن یا دیدن چیزی، در تکلم بمعنی بسیار پشیمان شدن. (فرهنگ نظام). رجوع به شاخ برآوردن شود
رستن بال بر اندام طیور. پیدا آمدن بال بر طیور، نمودن. بجلوه درآوردن: گشتم از بالای رضوان منفعل با قدش گو سرو را بالا مده. ظهوری (از آنندراج). ، زیاده از حد نمودن. بیش از حقیقت جلوه دادن. در امری مبالغه کردن. بکاری شاخ و برگ دادن: مرد که برایستاد، نیافت در خود فروگذاشتی، چه چاکران بیستگانی خوار را عادت آن است که چنین کارها را بالا دهند و از عاقبت نیندیشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 157) ، تعریف کردن. (آنندراج). - آتش فتنه را بالا دادن، مجازاً دامن زدن. فتنه را تیز کردن: کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد. (سندبادنامه ص 77)
رستن بال بر اندام طیور. پیدا آمدن بال بر طیور، نمودن. بجلوه درآوردن: گشتم از بالای رضوان منفعل با قدش گو سرو را بالا مده. ظهوری (از آنندراج). ، زیاده از حد نمودن. بیش از حقیقت جلوه دادن. در امری مبالغه کردن. بکاری شاخ و برگ دادن: مرد که برایستاد، نیافت در خود فروگذاشتی، چه چاکران بیستگانی خوار را عادت آن است که چنین کارها را بالا دهند و از عاقبت نیندیشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 157) ، تعریف کردن. (آنندراج). - آتش فتنه را بالا دادن، مجازاً دامن زدن. فتنه را تیز کردن: کنیزک خواست که آتش فتنه را بالا دهد. (سندبادنامه ص 77)
مراد کسی را دادن. کسی را به مراد رساندن. او را موفق و کامیاب کردن. (از آنندراج) : هم اکنون من و خنجر و راه کوه برآرم ازو کام زابل گروه. فردوسی. هرآن کس که درویش باشد به شهر که از روز شادی نباشدش بهر فرستید نزدیک ما نامشان برآریم از آن آرزوکامشان. فردوسی. ز چنگال شیران برآورده ملک ز کام نهنگان برآورده کام. (ترجمه تاریخ یمینی ص 102). دانم علوم دین نه بدان تا بچنگ رزق کام از شکار جیفۀ دنیا برآورم. خاقانی. برنیاورد کام تا خوردند هم سکندر هم ارسطو تشویر. خاقانی. کام درویشان و مسکینان بده تا همه کامت برآرد کردگار. سعدی. برآوردن کام امیدوار به از قید و بندی شکستن هزار. سعدی (از آنندراج). به یزدان که بنشینم آنگه بجای مگر کامت آرم سراسر بجای. اسدی. - کام برآوردن از ددی، غلبه کردن بر آن. چیرگی بر آن. کشتن آن: نریمان جنگی و فرخنده سام که از پیل و شیران برآرند کام. فردوسی
مراد کسی را دادن. کسی را به مراد رساندن. او را موفق و کامیاب کردن. (از آنندراج) : هم اکنون من و خنجر و راه کوه برآرم ازو کام زابل گروه. فردوسی. هرآن کس که درویش باشد به شهر که از روز شادی نباشدش بهر فرستید نزدیک ما نامشان برآریم از آن آرزوکامشان. فردوسی. ز چنگال شیران برآورده ملک ز کام نهنگان برآورده کام. (ترجمه تاریخ یمینی ص 102). دانم علوم دین نه بدان تا بچنگ رزق کام از شکار جیفۀ دنیا برآورم. خاقانی. برنیاورد کام تا خوردند هم سکندر هم ارسطو تشویر. خاقانی. کام درویشان و مسکینان بده تا همه کامت برآرد کردگار. سعدی. برآوردن کام امیدوار به از قید و بندی شکستن هزار. سعدی (از آنندراج). به یزدان که بنشینم آنگه بجای مگر کامت آرم سراسر بجای. اسدی. - کام برآوردن از ددی، غلبه کردن بر آن. چیرگی بر آن. کشتن آن: نریمان جنگی و فرخنده سام که از پیل و شیران برآرند کام. فردوسی
مشهور شدن. (از ناظم الاطباء). نامدار شدن. شهرت گرفتن. (از آنندراج) : هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری برآرد نام. نظامی. خالت به سیه روزی ما نام برآورد در صبح فرورفت و سر از شام برآورد. واله (از آنندراج)
مشهور شدن. (از ناظم الاطباء). نامدار شدن. شهرت گرفتن. (از آنندراج) : هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری برآرد نام. نظامی. خالت به سیه روزی ما نام برآورد در صبح فرورفت و سر از شام برآورد. واله (از آنندراج)
پشیمانی. مجازاً بسیار پشیمان شدن. (فرهنگ نظام). کنایه از غایت پشیمان شدن. (آنندراج) : غزال اگر بتو میداشت لاف یکسانی برآمده ست کنون شاخش از پشیمانی. سعید اشرف (از آنندراج و فرهنگ نظام)
پشیمانی. مجازاً بسیار پشیمان شدن. (فرهنگ نظام). کنایه از غایت پشیمان شدن. (آنندراج) : غزال اگر بتو میداشت لاف یکسانی برآمده ست کنون شاخش از پشیمانی. سعید اشرف (از آنندراج و فرهنگ نظام)